توقعات بی جا از وکیل خود و وکیل طرف
الف- رابطه طرف دعوی با وکیل طرف
در کشورهایی که وکالت نهادی جاافتاده و قدیمی است و در فرهنگ عمومی مردم هم جایگاه آن روشن است، طرف دعوا از وکیل طرف چیزی جز حرمت و ادب نمی خواهد و اصولاً و معمولاً در مورد وکیل طرف و این که چرا دعوای طرفش را پذیرفته و برای استیفای حق موکّلش چه می کند، قضاوت نمی کند. زیرا ارتباط خود او نیز با وکیلش کاملاً تعریف شده و روشن است.
اما مردم ما چنین نیستند، معمولاً خود را در همه حال ذیحق و طرفشان را بی حق می پندارند. لذا وکیل طرف را نیز عامل ظلم وستم می دانند و اظهار شگفتی می کنند که چرا وکیل « به خاطر پول » چنین دعوای ناحقی را پذیرفته است.
این اظهار شگفتی وقتی تشدید و با دشنام و نفرین توام می شود که نتیجه دعوا به نفع طرف باشد!. البته در بسیاری از موارد وکیل چنین فرد بازنده ای نیز از این اتهام که « با طرف ساخته » یا « پول گرفته » یا « او را تهدید کرده اند وترسیده » و امثال این ها مصون نمی ماند.
در این مورد هم، چون دیگر موارد مشابه، سمپاشی ها و مهمل گوئی های این افراد بسیاری از عوام و برخی از خواص را تحت تأثیر قرار می دهد. اگر این وکیل از حقوق موکّلش دفاع نکند، یا خوب دفاع نکند، لابد آدم خوب و وکیل خوب تری خواهد بود .
ب- دیگران و انتظاراتشان
اولاً- منظور از « دیگران » مردم عادی هستند که چه بسا در تمام طول زندگیشان به دادگاه و دادسرا مراجعه ای نداشته اند و به اصطلاح « کلانتری نرفته اند ». اطلاعات آن ها منحصر است به آنچه از دیگران می شنوند یا آنچه در فیلم های تلویزیونی و سینمایی می بیند یا احیاناً در دااستان ها می خوانند.
اطلاعاتی که به صورت شنیداری از دیگران به این افراد منتقل می شود معمولاً، ازهمان سنخی است که تاکنون گفته ام. یعنی کمتر اتفاق می افتد کسی محاسن و سجایای وکیلی را برای دیگران بازگو کند. موکّل راضی از نتیجه کار، احتمالاً، سکوت می کند، چون معتقد است پولی داده و خدمتی دریافت کرده و به کسی بدهکار نیست.اما موکّل دادباخته و یا طرف دعوای مغلوب و محکوم شده، معمولاً هیچ فرصتی را برای بدگویی از وکیل و وکالت از دست نمی دهد.
متأسفانه گوش و روان بسیاری از ما برای شنیدن و پذیرفتن بدگویی ها بیشتر آماده است تا تعریف و تمجید از افراد. چیزهایی از این گونه که دهان به دهان نقل می شود و معمولاً هیچ یک از گویندگان زحمت تحقیق را به خود و فرصت دفاع را به دیگری- یعنی کسی که ذمّ و قدح او را شنیده اند – نمی دهند و این مجموعه به کلّ وکالت و وکلا آسیب می رساند.
ثانیاً – برخی از مردم – و شاید بسیاری از آن ها – از وکیل دادگستری انتظار کارها و اقداماتی را دارند که به نوعی تکلیف مالایطاق است . مثلاً در مورد تحولات و رویدادهای سیاسی و اجتماعی از یک سو انتظار دارند وکیل احاطه کامل به کلیه جنبه های آن ها داشته باشد، که البته شاید این توقع چندان بی جایی نباشد زیرا احاطه و اشراف به تحولات و تغییرات سیاسی و اجتماعی و اقتصادی نوعی ابزار و شاید الزام شغلی برای وکیل است. از دیگر سو انتظار دارند وکیل در همه این موارد موضع گیری و اظهار نظر کند. آن هم اظهار نظری که منطبق بر یا نزدیک به دیدگاه و خواسته این افراد باشد ! .
بدیهی است هر وکیل دیدگاه و عقیده سیاسی و اجتماعی خودش را دارد و کانون وکلا مجموعه ای است متشکل از افرادی که ممکن است از طیف چپ چپ تا راست راست با افکار و عقاید گوناگون باشند. لذا در این که کانون وکلا نمی تواند و نباید موضع گیری سیاسی کند، کوچکترین تردیدی نیست، زیرا کانون وکلا حزب نیست. وکلا در ابراز نظرهای سیاسی و اجتماعی خود آزادند و مردم هم باید این حق را محترم بشمارند. در عین حال بسیاری از مردم – علی رغم همه حرف ها و نقل هایی که تا این جا گفتیم و خواهیم گفت و عمدتاً از پیش داوری مبتنی بر ناآگاهی مردم نشأت می گیرد- وکلا را در امور سیاسی و اجتماعی « سوپرمن » تلقی و از آن ها اقدامات و موضع گیری هایی را طلب می کند که شاید در جوامع کاملاً دموکراتیک شدنی باشد اما بی شک در بسیاری از کشور های جهان سوم عملی نیست. حال اگر وکیلی در قبال برخی مسائل و مطالب موضع گیری سخت و قاطعی همگرا با افکار عمومی کرد و به عواقب وخیم آن هم دچار شد، این سوال قابل طرح است که او به وظیفه و رسالت خود به عنوان یک وکیل عمل کرده یا در موضع یک شهروند عادی؟ و آیا اجتماعی که توقع چنین حرکتی را از او داشته مسؤولیتی در قبال آنچه به سرش آمده دارد یا نه؟ باز کردن مطلب بیش از این میسور نیست.
منبع: کتاب آسیب شناسی وکالت دادگستری