درباره کریم کشاورز- به بهانه روز جهانی ترجمه
پدرم نویسنده، پژوهشگر، مترجم، معلم، روزنامه نگار و زندانی سیاسی چپ شناخته شده بود. واقعیت این است که به یاد ندارم پدرم به طور صریح راجع به موضع فکری خودش به عنوان یک سوسیالیست، کمونیست یا دارای گرایش های چپ خیلی شدید صحبتی کرده باشد. منتها همیشه حال و هوای منزل ما توأم با مباحث اجتماعی و سیاسی بود و این بدون تردید در ذهن همۀ ما که فرزندان این خانواده بودیم تأثیر داشت.
پدرم در یادداشت هایی با عنوان «یادبوده ها» که خاطرات بخشی از زندگی اش را در بر می گیرد، ماجرای آشنایی اش را با مادرم به تفصیل توضیح داده است. پدرم کریم کشاورز اصالتاً یزدی بود و پدرش محمد، مشهور به وکیل التجار یزدی از مبارزان دوره مشروطه بود و بعدها نمایندۀ دورۀ اول مجلس شورای ملی شده. پدرم بزرگ ترین فرزند محمد وکیل التجار یزدی، در سال هزارو دویست و هفتاد و نه در رشت به دنیا آمد. ده ساله بود که پدرش را از دست داد و سرپرست خانواده شد.از همان دوران نوجوانی علاقۀ غریبی به خواندن زبان های خارجی داشت، موضوعی که با تحصیل در مدارس غیر ایرانی تشدید شد و او را در آغازجوانی به مترجمی خود آموخته تبدیل کرد.
پدرم می گفت: «اولین بار در مدرسۀ “فلاحت” رشت ترجمه کردم… وی نخستین ترجمۀ ادبی اش را که قطعه ای با نام «آتا ترول» از هاینریش هاینه، شاعر آلمانی بود، سالهزارو دویست و نود و هفت زمانی که هجده ساله بود در مجلۀ فرهنگ رشت به چاپ رساند. این دورانی بود که او عضو پر کار «انجمن فرهنگ» رشت بود.ایشان تحصیلات سیستماتیکش را در رشت ، در همان مدارس متعارف آن زمان گذراند . بعد به مدرسه ای فرانسوی رفت به نام مدرسه«نوغان» (فلاحت). از همانجا هم راهی مدرسه ای به نام «آلیانس» شد که آن هم فرانسوی بود. ایشان بسیار باهوش و خوش حافظه بود .
در رشت عضو انجمنی به نام «انجمن فرهنگ رشت» بود و جایزه ای هم برای ترجمه دو اثر گرفت .. روسی را هم به صورت خودآموز یاد گرفت و بعد مدتی در کنسولگری روس منشی شد و آنجا زبان روسی اش هم تقویت شد .. کریم کشاورز با آشکار شدن نخستین جرقه های نهضت چپ گرایان با آنها همراه شد و در پی اعلام تشکیل حکومت جنگل در پانزهم خرداد هزارو دویست و نود و نه ، اولین و واپسین سمت دولتی خود را در دولت گیلان تجربه کرد . ایشان قائم مقام کمیسر مالیه شده بود . ولی اینکه فعالیتی به شکل حزبی داشته باشد و وابسته تشکیلات خاصی باشد نبوده ، اگر هم بوده جای منعکس نشده و من هم چیزی نشنیدم . با روی کار آمدن حکومت رضا خان،ایشان دوره ای از بازداشت را گذراند. کریم نزدیک به یک دهه را در تبعید گذراند. مدتی در کرمانشاه و سپس در یزد. وی که در کسوت معلمی به یزد تبعید شده بود، از سال هزارو سیصدو چهارده در دبیرستانهای ایرانشهر و کیخسروی این شهر به تدریس زبان انگلیسی و فرانسه مشغول شد و گام هایی را در جمع آوری ادبیات فولکلور آن دیار برداشت. پدرم مقالاتی در روزنامۀ «آژیر» می نوشت و می گفت همگی با رعایت اعتدال بود. او به دلیل تسلطی که به زبان روسی داشت، به انجمن روابط فرهنگی ایران و شوروی (وُکس) راه یافت. انجمنی که از تابستان هزارو سیصدو بیست و سه، نشریه ای هم منتشر می کرد با عنوان «پیام نو» که همکاری با آن بهانۀ پیوستن کریم کشاورز به این انجمن شد .فعالان آن انجمن همگی افرادی بودند که از نظر علمی و گرایشات اجتماعی کمابیش نزدیک به هم بودند. انجمن روابط فرهنگی ایران و شوروی هم تنها جایی بود که در آن دوران محیط مناسب و امکانی ایجاد کرده بود که این افراد بتوانند با هم صحبت کنند و درباره مسائل مبتلا بِه شان جلسه بگذارند. مجله ای هم منتشر می کردند به نام «پیام نو» که بعدها به «پیام نوین» تبدیل شد. این گردهمایی را باید از این منظر نگاه کرد نه از نظر علاقه به شوروی. انجمن جایی بود که فیلم اکران می کرد، سخنرانی می گذاشت، مرحوم صبحی مهتدی صبح روزهای جمعه برای بچه ها قصه می گفت و بعد از آن کارتون های روسی نشان می دادند. مراسم شب نشینی داشت و در نتیجه علاقه مندان به این کارها را دور هم جمع می کرد.
بیست و هشتم مرداد هزارو سیصدو سی و دو آغاز فصلی تازه در حیات جامعۀ ایران بود. ایشان روند کلی زندگی اش به پیش و پس از کودتا قابل تقسیم است. او اگر چه در نخستین گروه بازداشتیان پس از کودتا نبود، اما سرانجام نوبتش فرا رسید. پدرم را صبح روز هجدهم فروردین ماه هزارو سیصدو سی و سه در خیابان بازداشت کردند و به زندان لشکر دو زرهی بردند . آن هنگام من نه سال بیشتر نداشتم . پدرم در قالب جمعی شصت نفره در تیرماه هزارو سیصدو سی وسه برای ماهها به جزیره خارک تبعید شد. دورانی سیزده ماهه که او شرح ماجراهایش را در کتابی به نام «چهارده ماه در خارک» به رشته تحریر در آورد . وی خیلی زود توانست بهترین بهره برداری را از آن دوران کند.
او که سالها با زبان و ادبیات مأنوس بود، در تبعیدگاه خارک مشتری کتابخانه آنجا شد و کارهای فرهنگی اش را پی گرفت .در آنجا هم می خواند، هم می نوشت و حتی تدریس فرانسه می کرد .او جدانویسی کتاب فلسفی فروغی را تمام کرد. پدرم در این دوران مقدمات نوشتن کتاب مشهورش را نیز آغاز کرد . کتابی با عنوان «هزار سال نثر پارسی» که سرانجام بعد از یک دهه کار مداوم ، سال هزارو سیصدو چهل و پنج توسط شرکت سهامی کتابهای جیبی منتشر شد .
پدرم پس از بازگشت از تبعید خارک، هرگز فعالیت سیاسی را پی نگرفت . او از نیمه دهه سی، ظاهراً ترجیحش این بود که تنها به عنوان نویسنده و مترجم شناخته شود. شصت و چند جلد کتاب او اعم از ترجمه و تألیف، اغلب مربوط به سالهای پس از بیست و هشت مرداد است و طبعاً وقتی آدم مقایسه سرانگشتی هم می کند، می بیند که بازده این بخش از زندگی پدر، از نظر نفعی که به اجتماع و جامعه ادبی و علم رساند خیلی بیشتر از دوره قبل است . البته پیش از آن هم پدرم تألیف و ترجمه هایی داشت ولی چه از نظر حجم و چه تأثیر محدود بود. وی در این سالها علاوه بر ترجمه و تألیف برای برخی نشریات از جمله سخن و راهنمای کتاب مقاله و یادداشت می نوشت . اما در برگزیدن این شیوه زندگی، جز انتخابی شخصی، دلایل یا به عبارات بهتر «اجبار» دیگری هم دخیل بود و آن وضعیت اقتصادی ایشان در آن سالها بود وقتی ایشان از خارک برگشت به شدت گرفتار تلاش معاش بود . در آن دوره ایشان تعدادی کتاب پلیسی هم ترجمه کرد . البته کتاب پلیسی فی نفسه چیز بدی نیست ولی کسی که «اسلام در ایران» ، «تاریخ ایران» ، «مقدمه فقه اللغت ایرانی» و امثال اینها را می توانست ترجمه کند ، حیف بود که وقتش را برای ترجمه «ژرژ سیمنون» یا «ارل استانلی گاردنر» بگذارد ولی این کار را کرد چون به حق الترجمه اش نیاز داشت. از طریق دوستانی مثل آقای نجف دریابندری با فرانکلین و بعد هم بنگاه ترجمه و نشر کتاب همکاری داشت و از این طریق زندگی می کرد. آقای محمد نیک دست ، مدیر انتشارات پیام، هم که پدرم را خیلی دوست داشت، کتاب های «اسلام در ایران» و «تاریخ ایران» را چاپ کرد . اغلب دوستانش در این سالها از اهالی حوزه فرهنگ بودند که برخی شان را از دوران تبعید خارک می شناخت .
او که عمده وقتش را برای مطالعه، تحقیق و ترجمه صرف می کرد، در این سالها شاهد وقایع فراوان سیاسی بود . شاید مهمترین این وقایع چاپ کتابی بود که برادرش «فریدون کشاورز» درباره حزب توده ایران منتشر کرد . کتابی که بسیاری از اذهان را نسبت به واقعیات موجود در آن حزب روشن کرد . پدر من کار هنری و ذوقی اش عکاسی بود ضمن اینکه ایشان دستی هم در موسیقی داشت ، ماندولین می زد و یک سازی به نام آرمونیوم که شاید دیده باشید ، پاکستانی ها و هندی ها می نوازند. ایشان در سالهای پایانی عمر نیز به فکر نوشتن خاطراتش افتاده بود . تا زمانی که می توانست خودش می نوشت و از آن پس، خاطراتش را تقریر می کرد. تا اواخر عمر زمانی که چشمش بینایی بسیار کمی داشت، خاطراتش را ضبط می کرد و بعد دو تا از دوستان خوب ما آقای نعمت لاله ای و فرزانه خانم که خیلی به پدرم محبت داشتند، این نوارها را پیاده می کردند. همان پیاده شده ها زمینه ای شد برای تایپ و تصحیح خاطرات که انشاالله چاپ خواهد شد. وی از جمله افرادی بود که خیلی زود مشکل قلبی پیدا کرد. یعنی از همان بیست و هشتم مرداد مشکلاتی داشت که باعث شد بستری شود . از آن پس مرتب تحت نظر دکتر اردشیر نهاوندی بود تا این که سرانجام در آبان ماه هزارو سیصدو شصت و پنج پس از هشتاد و شش سال زندگی پر فراز و نشیب در تهران در گذشت دلیل مرگ، سن بالای ایشان بود و با توجه به زندگی پر تلاطم و پر رنجی که داشت ، عجیب نبود.
ماهنامه اندیشه پویا مهر ماه هزاروسیصدو نودو پنج