دارالفنون

دارالفنون

پیش از ورود به دارالفنون در کالج تحصیل می کردم. کالج رشته ادبی نداشت . یعنی فقط یک دوره در این مدرسه رشته ادبی تأسیس و پس از سه سال –یعنی بعد از فارغ التحصیلی اولین گروه- تعطیل شد. چون مرحوم دکتر مجتهدی معتقد بود که رشته ادبی «تنبل خانه» است! شاید هم چندان بی حق نبود. چون بسیاری از کسانی که فقط دیپلم می خواستند اما نمی توانستند در رشته های ریاضی و تجربی (طبیعی) تحصیل کنند به رشته ادبی رو می آورند
من اما از ابتدا می خواستم به رشته ادبی بروم . پس از یک سال مردود شدن فی الواقع «کشکی» در سال سوم، در سال بعد همه نمرات ریاضی و فیزیک و شیمی ام خوب بود و می توانستم به رشته ریاضی یا طبیعی بروم اما هیچ علاقه ای نداشتم. به ویژه از جبر خیلی بدم می آمد! تا چند سال قبل – با اینکه معمولا خواب نمی بینم
برخورد اولیه با دارالفنون و اولین برداشتها چندان مطبوع و مثبت نبود. از محیطی شیک و نوساز (کالج البرز) با شاگردانی خوش پوش و مرفه و سرخ و سفید به جائی تاریک و کهنه ساز و نه چندان نظیف آمده بودم . از نقطه ای که در آن زمان تقریباً شمال شهر محسوب می شد به مرکز -یا حتی جنوب شهر- نقل مکان کرده بودم .
مضافاً اینکه سابقه یک سال مردود شدن بی جهت و بعد سعی در شاگرد اول شدن برای به اصطلاح دو کلاس یکی کردن و محرومیت از این اقدام-علیرغم شاگرد اول شدن – روحیه ام را خراب کرده بود و طبعاً این وضعیت خلقی در دیدگاه و برداشت من موثر بود .
اما انصافاً خیلی زود متوجه شدم که ایجاد موجبات تحصیل من در دارالفنون واقعاً فضل الهی و لطف خداوند بوده است . چون به هیچ شکل دیگری نمی توانستم با جامعه واقعی و مردم حقیقی ایران آشنا شوم .
در دارالفنون نمایندگان همه قشرها و طبقات از فرودست و بالادست و میانه حضور داشتنند . جوانی می گفت جایش در وزارت امور خارجه از هم اکنون رزرو شده است . دانش آموزی با جثه کوچک و سر و وضع و لباس کهنه و نا منظم که گویا با پدرش خرکچی بود و خودش گاهی با غیبت از کلاس به پدرش کمک می کرد.
جوانی از عراق آمده بود و یک چشمش معیوب بود و جالب اینکه نام خانوادگی اش هم در شناسنامه «واحد العین» بود !
اخیراً توفیق دیداری از دارالفنون -که در حال بازسازی است- دست داد . محوطه بیرونی کماکان خشک و خالی بود . راهروها را تا حدی مرمت کرده بودند و سالن قدیمی تعمیر شده بود . حیاط با درختان کهنه اش کماکان در وسط ساختمان واقع شده بود و حوض میان آن با زیبایی جلب نظر می کرد
.

آقای باهری که فعلاً معاون مجموعه هستند (رئیس مجموعه آقای حافظی هستند)ما را به گوشه های مختلف بنا راهنمایی کردند .
علیرغم سه سال رفت و آمد به دارالفنون و حضور در آن نمی دانستم که یک راهروی زیرزمینی دارالفنون را به کاخ گلستان متصل می کند . البته اواسط این معبر به لحاظ ریزش سقف مسدود شده است .
در توضیح علت احداث آن گفته شد ناصرالدین شاه پس از بازگشت از فرنگ دستور داده بود تئاتر اجرا کنند و می کردند . گویا تئاتر توام با ساز و آواز (و شاید اپرا) بود .رفت و آمد شاه آن هم به این منظور جلب توجه می کرد و باعث گلایه و انتقاد علما شده بود . از این رو شاه دستور حفر و احداث این راهرو زیرزمینی مخفی را داد .
بگذریم ورود من به دارالفنون در زمان مدیریت آقای احمدزاده بود . قبل از پایان سال اول (سال چهارم ادبی) آقای احمدزاده رفت و آقای محمد نصراله رئیس دبیرستان شد . مرحوم نصراله در کالج البرز عربی درس می داد و از آنجا می شناختمش . دکتر وفائی معاون رئیس و آقای شهبازی ناظم بود . دربانی به اسم «تراب» داشتیم که در آن زمان سمبل دارالفنون بود . مستخدم دیگری هم داشتیم که سبیل بسیار با عظمتی داشت !! و او را «سبیل» می نامیدیم (اسمش یادم نیست)
آقای معنوی ادبیات فارسی درس می داد . گمان می کنم طلبه بود اما در کلاس لباس روحانیت نمی پوشید. فردی بسیار مودب و آرام بود.
یکبار مشغول تفسیر این بیت بود:
هم به چنبر گذار خواهد بود
این رسن را اگرچه هست دراز
بیت اول همان شعر معروف است:
زندگانی چه کوته و چه دراز
نه بباید بِمُرد آخر باز
یادم نیست کدام یک از بچه ها به اصطلاح «چیزی پراند» که باعث ناراحتی آقای معنوی شد و گفت :
مه فشاند نور و سگ عوعو کند
هر کسی بر طینت خود می تند
این را گفت و ساکت شد و تا مدتی هیچ نگفت در حالی که ناراحتی و غم فراوان را در چهره اش می شد دید. بالاخره بر خود مسلط شد و گفت: “آدم را وادار می کنید از دهانش کثافت بیرون بریزد”
گویا شعر «مه فشاند نور . . . الخ» به نظر او دشنام و فحش بسیار رکیکی بود که از گفته شدن آن شرمنده و ناراحت شده بود! دوستی در انشایش از «موسیقی جاز» انتقاد کرده بود. آقای معنوی سوال کرد: “گفتید «جاز» منظورتان همان بَلَم و قایق است؟” ظاهراً ایشان از وجود چیزی به اسم موزیک «جاز» کلاً بی خبر بود!
به طور کلی باید بگویم در دارالفنون جز زیبایی و بزرگواری و لوطی گری چیزی ندیدم . اگر چیز دردناکی وجود داشت همان جلوه های فقر بود که در بعضی موارد غم انگیز بود . البته تحمل این غم چون تقریباً همه مثل هم بودیم (جز موارد محدود استثنائی) آسان بود.

ضمناً از بچه های پولدار هم هرگز تظاهرات و اداهای مختص ثروتمندان را نمی دیدی (چیزی که بعدها شیوع پیدا کرد و امروزه بسیار متداول است) اگر بخواهم وارد تفصیل خاطرات دارالفنون شوم، چیزهای بسیاری برای گفتن دارم. اما بهتر است این سخن را به وقت دیگر بگذارم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *